تولد دوباره

تقدیم به روان ناکام تمام افتادگان به پا خواسته

تولد دوباره

تقدیم به روان ناکام تمام افتادگان به پا خواسته

کتابچه سفید

                                    

 

دعای آرامش


معتاد کیست


برنامه معتادان گمنام چیست


چرا اینجا هستیم


چگونگی عملکرد


چه باید کرد


سنت های دوازده گانه معتادان گمنام


بهبودی و لغزش (عود بیماری)


ما بهبود پیدا می کنیم


یک سوم زندگی من


بار دیگرکاری از دستم ساخته نیست


سیکل معیوب


چیزی با ارزش


من جور دیگری بودم


مادر هراسان


معتاد چاق



                                                  

                                   خداوندا...





آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم

                                    

                                     شهامتی که تغییر دهم آنچه را که می توانم


                و دانشی که تفاوت این دو را بدانم

                                                      

                                                  آمین                                              


 

   معتاد کیست ؟

اکثر ما برای جواب دادن به این سئوال احتیاج به فکر کردن نداریم و جوابش را خوب می دانیم ! زمانی تمام زندگی و فکر و ذکر ما در مواد مخدّر خلاصه شده بود . ما همیشه یا مشغول گرفتن یا مصرف کردن آن بودیم و یا به دنبال راه تهیه اش می گشتیم . ما زندگی می کردیم که مصرف کنیم و مصرف می کردیم که زندگی کنیم . خیلی ساده ، معتاد ، زن یا مردی است که زندگیش را مواد مخدّر کنترل  کند، ما کسانی هستیم که در چنگال یک بیماری مزمن و پیشرونده گرفتاریم و همیشه عاقبتی چون زندان،  تیمارستان و مرگ در انتظارمان است .

    

                                  برنامه معتادان گمنام چیست؟

معتادان گمنام،  یک انجمن غیر انتفاعی از زنان و مردانی است که اعتیاد به مواد مخدر مشکل اصلی زندگیشان بوده است . ما معتادانی هستیم که در حال بهبودی هستیم و اکنون به طور مرتب گرد هم می آئیم تا به کمک هم پاکی خود را حفظ کنیم . این برنامه،  یک برنامه پرهیز کامل از هر گونه ماده مخدر است تنها لازمة عضویت در این انجمن « تمایل » به قطع مصرف مواد مخدّر است . پیشنهاد می کنیم که در این مورد روشن بین باشید و این فرصت را از دست ندهید . برنامه ما مرکب از اصولی است که بسیار ساده بیان شده اند و ما    می توانیم آنها را در زندگی روزمرّه خود به کار بندیم . نکته بسیار مهم این برنامه عملی بودن آن است .

در معتادان گمنام هیچ شرط و شروطی وجود ندارد . ما به هیچ سازمانی وابسته نیستیم . حق عضویتی نداریم و با هیچ سازمان سیاسی ، مذهبی و یا انتظامی ارتباطی نداریم و هرگز تحت نظر نبوده و نیستیم . هر کس که مایل باشد بدون در نظر گرفتن سن، مذهب، نژاد و جنسیت می تواند به ما بپیوندد . برای ما مهم نیست که شما چه چیز و چقدر مصرف کرده اید و یا آنرا از چه کسی و از کجا خریده اید . کارهائی که در گذشته کرده ای و یا دارائی و نداری شما برای ما بی تفاوت است . تنها چیزی که برای ما اهمیت دارد ، اینست که شما می خواهید در مورد مشکلتان چه بکنید و ما چطور می توانیم به شما کمک کنیم . در اینجا تازه واردان از همه مهمترند زیرا ما فقط با در میان گذاشتن آنچه که داریم ، می توانیم آن را حفظ کنیم . تجربة گروهی ما نشان می دهد کسانی که به طور مرتب در جلسات شرکت   می کنند پاک می مانند .

     چرا اینجا هستیم؟

قبل از پیوستن به انجمن معتادان گمنام ، ما اختیار زندگی خود را کاملاّ از دست داده بودیم و دیگر نمی توانستیم مانند دیگران زندگی کنیم و از آن لذت ببریم . برای زندگی به چیزی متفاوت نیاز داشتیم و تصور می کردیم که آنرا در مواد مخدّر پیدا کرده ایم . برای ما مواد مخدّر مهم تر از خانواده ، همسر و فرزندانمان شده بود و می بایستی آن را به هر قیمتی بدست می آوردیم . در این راه به بسیاری از مردم لطمه های شدید زده ایم . اما بیش از همه خود را آزار داده ایم . ما به خاطر نداشتن جنبه قبول مسئولیت های فردی ، در واقع خودمان برای خودمان گرفتاری درست می کردیم و این طور به نظر می رسید که نمی توانیم زندگی را آنطور که هست قبول کنیم . اکثر ما متوجه شده بودیم که اعتیادمان یک خود کشی تدریجی است اما اعتیاد ، این دشمن زیرک زندگی ، قدرت انجام هر گونه اقدامی را از ما سلب کرده بود . در نهایت بسیاری از ما کارمان به زندانها کشیده شد . بسیاری دست بدامن پزشکان ، روان پزشکان و ... شدیم اما هیچ یک از آنها برای حل مشکل ما کافی نبود . بیماری ما همیشه یا دوباره عود می کرد و یا بدتر می شد تا عاقبت از روی ناچاری در معتادان گمنام به یکدیگر پناه آوردیم . پس از پیوستن به انجمن معتادان گمنام متوجه شدیم که ما افرادی بیمار هستیم و از نا خوشی رنج  برده ایم که درمان شناخته شده ای ندارد . اما به هر حال می توان آن را در نقطه ای از فعالیت باز داشت و پس از آن امکان بهبودی هم وجود دارد .

   چگونگی عملکرد  

اگر می خواهید آنچه را ما داریم به دست آورید و برای به دست آوردنش تمایل به کوشش دارید ، در نتیجه شما حاضرید قدمهای معینی را بردارید ، این قدمها ، اصولی هستند که بهبودی ما را ممکن ساختند .

1.ما اقرار کردیم که در مقابل اعتیادمان عاجز بودیم ، که زندگیمان آشفته گردیده بود .

2.ما به این باور رسیدیم که  نیرویی برتر از خودمان می تواند سلامت عقل را به ما بازگرداند .

3.ما تصمیم گرفتیم که اراده و زندگی خود را به خداوند ، بدانگونه که او را درک می کردیم ، بسپاریم .

4.ما یک ترازنامه اخلاقی ، بی باکانه و جستجو گرانه از خود تهیه کردیم .

5.ما چگونگی دقیق خطاهای خود را به خداوند ، به خودمان و به یک انسان دیگر اقرار کردیم .

6.ما کاملاّ آماده شدیم که خداوند تمام این نواقص شخصیتی ما را برطرف کند .

7.ما با فروتنی از او خواستیم که کمبودهای اخلاقی ما را برطرف کند.

8.ما فهرستی از تمام کسانی که آزار داده بودیم تهیه کردیم و خواستار جبران خسارت از تمام آنان شدیم .

9.ما به طور مستقیم در هر جا که امکان داشت از این افراد جبران خسارت نمودیم ، مگر در مواردی که اجرای این امر به ایشان یا دیگران زیان وارد نماید .

10.ما به تهیه ترازنامه شخصی خود ادامه دادیم و هر گاه در اشتباه بودیم سریعاّ بدان اقرار نمودیم .

11.ما از راه دعا و تفکر جویای بهتر نمودن رابطة آگاهانه با خداوند ، بدانگونه که او را درک می کردیم ، و دعا کردیم ، فقط برای آگاهی از ارادة او برای خودمان و قدرتی که آنرا به انجام رسانیم .

12. با یک بیداری روحانی که در نتیجه این قدم ها پیدا کردیم ما سعی نمودیم این پیام را به معتادان برسانیم و این اصول را در تمام امور خود به اجرا در آوریم .

در آغاز گام نهادن در این راه دشوار به نظر می رسد ، اما باید به خاطر داشته باشیم که ما یکروزه معتاد نشدیم ، بنابراین شتاب و         بی حوصلگی به ما کمکی نمی کند و هر کاری را با ملایمت امکان پذیر است . باید توجه داشته باشید که بی تفاوتی و بی حوصلگی نسبت به اصول روحانی مهمترین عامل ناکامی ما در راه باز پروری است . سه اصل مهم روحانی عبارتند از : صداقت ، روشن بینی و تمایل .

ما به اعتیاد با دید واقع بینانه می نگریم و ارزش درمانی کمک یک معتاد را به یک معتاد دیگر ، به خوبی دریافته ایم ، چون می دانیم که یک معتاد بهتر از هر کس می تواند یک معتاد دیگر را درک و کمک کند و ما نیز ایمان آوردیم که هر چه زودتر با مشکلات اجتماعی روزانة خود روبرو شویم به همان نسبت سریعتر می توانیم عضو قبول شده ، مسئول و سازندة اجتماع خود باشیم .

پشت کردن به اولین مورد مصرف مواد مخدر یگانه راه جلوگیری از بازگشت به دامان اعتیاد است ، اگر شما هم مثل ما هستید  می دانید که مصرف یکبار زیاد ، و هزار بار کافی نیست . ما برروی این نکته اصرار می ورزیم که حتی اگر نوع مواد مخدر مصرفی خود را تغییر دهیم باز هم با اولین بار مصرف ، به عمق اعتیاد سرنگون می شویم . بسیاری از معتادان عقیده دارند که الکل ماده مخدر نیست و مصرف آن باعث بازگشت به اعتیاد نمی شود . ما پذیرفته ایم که الکل نیز یک ماده مخدر است و ما کسانی هستیم که به بیماری اعتیاد مبتلا هستیم و باید از هر نوع مواد مخدر دوری کنیم تا بهبود یابیم .


چه باید کرد؟

برنامه خود را با انجام قدم اول از « چگونگی عملکرد » شروع کنید . وقتی ما قلباّ و از ته دل بپذیریم که در مقابل اعتیادمان عاجزیم و اختیاری از خود نداریم قدم بسیار بزرگی را در راه بهبودی خود برداشته ایم . بسیاری از ما در این مرحله شک و تردیدهایی داشتیم ، یا حقیقت امر را کتمان می کردیم ، بنابراین این فرصت را غنیمت بشمارید و از همین ابتدا نسبت به حقیقت امر دقیق و رک و راست باشیم . سپس قدم دوم و قدم های بعدی را بردارید و آنگاه به مرور خود منظور اصلی این برنامه را درک خواهید کرد . چنانچه شما در یک مرکز درمانی ، از هر نوع که باشد ، به سر می برید و در حال حاضر مصرف مواد مخدر را قطع کرده اید ،  با خیالی راحت می توانید این روش زندگی را امتحان کنید .

پس از مرخص شدن ، برنامه روزانه تان را ادامه دهید و از طریق نامه ، تلفن و یا شخصاّ با یکی از اعضای معتادان گمنام تماس بگیرید . و از آن بهتر اینکه به جلسه های ما بیایید . در اینجا جواب بعضی مسائلی را که آزارتان می دهد خواهید یافت .

اگر هم در هیچ مرکز درمانی نیستید باز هم می توانید همین کار را انجام دهید . امروز مواد مخدر مصرف نکنید. اکثر ما میتوانیم برای 8 تا 12 ساعت مواد مخدر مصرف نکنیم ، در حالیکه تحمل زمان طولانی تر ظاهراّ غیر ممکن به نظر می رسد .

اگر وسوسه شدید یا اجبار شما را دم به دم به سمت مواد مخدر می کشد می توانید بر اساس یک برنامه مشخص پنج دقیقه به پنج دقیقه مصرف خود را به تعویق اندازید . به این ترتیب دقایق به ساعات و ساعات به روزها تبدیل خواهد شد و به تدریج عادتتان از بین خواهد رفت و تا حدی آرامش پیدا می کنید . وقتی متوجه شدید نیازتان به مواد مخدر تا حدی از بین رفته است معجزه واقعی اتفاق افتاده و دوران استفاده از

مواد مخدر به پایان رسیده و زندگیتان آغاز شده است.

    

سنت های دوازده گانه معتادان گمنام

 

ما آنچه را که داریم فقط با مراقبت کامل می توانیم حفظ کنیم و همانطور که آزادی فردی ما از دوازده قدم سر چشمه می گیرید به همان صورت آزادی گروه نیز به سنتهای ما بستگی دارد .

تا زمانی که پیوندهایی که ما را به هم متصل می کند از آنچه که ما را از یکدیگر جدا می کند محکمتر باشد همه چیز به خوبی پیش خواهد رفت .

 

1.منافع مشترک ما باید در رآس قرار گیرد ، بهبودی شخصی به اتحاد معتادان گمنام بستگی دارد .

2.در رابطه با هدف گروه ما فقط ، یک مرجع نهایی وجود دارد – خداوندی مهربان که بگونه ممکن خود را در وجدان گروه ما بیان می نماید . رهبران ما فقط خدمتگزاران مورد اعتماد می باشند ، آنان حکومت نمی کنند .

3.تنها لازمه عضویت ، تمایل به قطع مصرف می باشد .

4.هر گروه باید مستقل باشد به استثناء مواردی که بر گروههای دیگر یا معتادان گمنام در کل اثر بگذارد .

5.هر گروه فقط یک هدف اصلی دارد – رساندن پیام به معتادی که هنوز در عذاب است .

6.یک گروه معتادان گمنام هرگز نباید هیچ مؤسسة مرتبط ، یا سازمان انتفاعی خارجی را مورد تآیید قرار بدهد یا در آنها سرمایه گذاری مالی کند و یا نام معتادان گمنام را بدانها به عاریت بدهد ، زیرا ممکن است مشکلات پولی ، مالکیت و یا شهرت ، مارا از هدف اصلی خود منحرف سازد .

7.هر گروه معتادان گمنام باید کاملاّ خودکفا باشد و کمکهای مالی از خارج دریافت نکند .

8.معتادان گمنام باید برای همیشه غیر حرفه ای باقی بماند ، اما مراکز خدماتی ما می توانند کارمندان مخصوصی استخدام کنند .

9.معتادان گمنام ، تحت این نام ، هرگز نباید سازماندهی شود ، اما می توانیم هیئتهای خدماتی و کمیته هایی ایجاد کنیم که مستقیماّ در برابر کسانی که بدانها خدمت می کنند مسئول باشند .

10.معتادان گمنام هیچ عقیده ای در مورد موضوعات خارجی ندارد ، بنابراین نام معتادان گمنام هرگز نباید به بحث اجتماعی کشیده شود .

11.خط مشی روابط عمومی ما بر اصل جاذبه است تا تبلیغ ، ما همیشه نیاز داریم گمنامی شخصی را در سطح مطبوعات ، رادیو ، و فیلم حفظ کنیم .

12.گمنامی اساس روحانی تمام سنتهای ما می باشد ، همیشه یادآور ماست که اصول را به شخصیتها ترجیح دهیم .

    

بهبودی و لغزش(عود بیماری)

بسیاری از مردم تصور می کنند مفهوم بهبودی فقط مصرف نکردن مواد مخدر است . آنها لغزش را نشانه شکست کامل و پرهیز از مواد مخدر به مدت طولانی را ، علامت موفقیت کامل می دانند . اما تجربه ما که برنامه بهبودی معتادان گمنام را دنبال می کنیم ، نشان داده است که مطلب به این سادگی نیست . بنابه تجربه ما ، گاه لغزش برای عضوی که قدری با انجمن ما مربوط شده است چنانچه تجربه تکان دهنده ای می تواند باشد که او را وادار به دنبال کردن جدی تر این برنامه کند . در حالی که عده ای از اعضای دیگر ، با وجود پرهیز دراز مدت هنوز هم در اثر عدم صداقت و خود فریبی ، قادر نیستند از لذت بهبودی کامل و پذیرش اجتماعی بهره مند شوند اما در مجموع پرهیز کامل و مداوم از موادمخدر و تماس نزدیک و مشارکت با اعضاء گروههای معتادان گمنام ، بهترین راهی است که زمینه رشد را برای یک معتاد فراهم می کند .

با آنکه معتادان همگی مانند یکدیگرند اما شدت بیماری و سرعت بهبودی فردی آنها با هم تفاوت دارد . در بعضی از موارد لغزش ممکن است زمینه ای فراهم کند که نهایتاّ به آزادی کامل فرد منتهی شود اما در مورد فرد دیگر آزادی او به آن بستگی داشته باشد که با سماجت و عزم راسخ ، هر چه پیش آید ، دو دستی به پاکی خود بچسبد تا از مرحله بحرانی بگذرد . معتادی که بتواند به هر طریق نیاز و هوس مصرف را حتی برای یک مدت کوتاه ندیده بگیرد و اختیارا فکار غیر ارادی و رفتار اجباری خود را داشته باشد ، به نقطه عطفی رسیده است که می تواند در بهبودیش سرنوشت ساز باشد . گاه موازنه احساس آزادی و استقلال حقیقی ما به هم می خورد و با آنکه ظاهراّ می دانیم هر چه داریم در اثر اتکاء به یک نیروی برتر از خودمان و با کمک کردن و کمک گرفتن از دیگران و همدلی بدست آمده است اما به میل به تک روی و در دست گرفتن دوباره اختیار زندگی ، ما را به طرف خود می کشد . در طول دوران بهبودی ، هیولاهای زندگی گذشته ،‌به دفعات به سراغمان خواهند آمد . ممکن است احساس کنیم که زندگی دوباره بی معنا ، یکنواخت و کسل کننده شده است . ممکن است تکرار ایده های جدید ، مغزمان را خسته کند و از لحاظ جسمی هم به خاطر انجام مکرر اقدامات و فعالیتهای تازه مان احساس کوفتگی کنیم اما احساس هر چه که باشد فرقی نمی کند . ما می دانیم که اگر این کارها را تکرار نکنیم ، مطمئناّ رفتار قدیم خود را از سر می گیریم و اگر چیزی که داریم استفاده نکنیم آنرا از دست می دهیم . این دوره ها معمولاّ بهترین دورانی هستند که ما در آن رشد و پیشرفت می کنیم . با آنکه شاید ظاهراّ جسم و فکر ما از تمام این چیزها خسته شده باشند اما باید بردبار باشیم زیرا ممکن است قوه محرکه تغییر و رستاخیز حقیقی ، در عمق وجودمان در صدد پیدا کردن راهی باشد که بتواند انگیزه های درونی ما را دچار تحول کند و زندگیمان را تغییر دهد .

بهبودی از طریق تجربه و بکارگیری قدمهای دوازده گانه ،هدف ماست ، نه فقط پرهیز جسمی از مواد مخدر ، پیشرفت ما نیاز به سعی و کوشش دارد . از آنجا که یک فکر بسته ، به هیچ وجه ظرفیت پذیرش افکار نو را ندارد . بنابراین باید به طریقی روزنه ای برای نفوذ در آن پیدا کرد و چون فقط خودمان می توانیم ، این کار را برای خود انجام دهیم از این رو لازم است مواظب دو دشمن درونی خود که بی تفاوتی و تنبلی هستند باشید . اینطور به نظر می رسد که مقاومت در برابر تغییر ، در خون ماست و فقط چیزی مانند یک انفجار اتمی می تواند زمینه های لازم برای تغییر مسیر در ما بوجود آورد . یک لغزش ( البته اگر بتوانیم جان سالم به در ببریم ) می تواند چاشنی این انفجار را فراهم کند . گاه لغزش نزدیکان و یا مرگ آنها ممکن است ما را به خود بیاورد و چشم ما را در مورد لزوم یک عکس العمل شدید باز کند .

ما بهبود پیدا می کنیم

ضرب المثلی است که می کوید : سیاست غریبه ها را باهم آشنا می کند و بر طبق ضرب المثل در جمع ما اعتیاد غریبه ها را آشنا می کند با آنکه ممکن است جزئیات داستان هریک از ما با دیگری تفاوت داشته باشد اما در مجموع همگی ما یک وجه مشترک داریم . وجه مشترک ما بیماری یا اختلالی است به نام اعتیاد . ما از دو چیز که در ساختمان اعتیاد واقعی به کار رفته است به خوبی مطلعیم ، یکی از آنها وسوسه و دیگر اجبار است . وسوسه همان فکر ثابت و سمجی است که دوباره و دوباره مارا به طرف مواد مخدر مورد علاقه مان ویا مشابه آن می کشاند تا بلکه همان حالت خوش خوبی را که زمانی تجربه کرده ایم دوباره بدست آوریم .

اجبار: وقتی ما این جریان را به یک ’پک ، یک دود ، یک قرص ویا یک مشروب به حرکت می اندازیم ، دیگر نمی توانیم با اراده خودمان جلوی آن را بگیریم ما به خاطر حساسیت جسمیمان به مواد مخدر کاملاً در چنگال یک نیروی نابود کننده قوی تر از خود گرفتاریم .

وقتی ما به آخر خط می رسیم و می بینیم که دیگر چه با موادمخدر و چه بدون آن ؟ نمی توانیم مانند انسان زندگی کنیم ، همگان با یک سئوال مشترک مواجه می شویم ، آیا کاردیگری مانده است که انجام نداده باشیم ؟‌اینطور به نظر می رسد که دوراه بیشتر نباشد ، ما یا می توانیم به بهترین نحو ممکن عاقبت تلخ خود – زندان ،‌تیمارستان یا مرگ شویم – یا راه تازه ای برای زندگی پیدا کنیم . در گذشته تعداد بسیار کمی از معتادان شانس پیداکردن راه دوم را داشته اند ، اما معتادان امروز خوشبخت ترند .برای اولین بار در تاریخ بشر راه ساده ای برای معتادان پیدا شده است که تأثیر آن در زندگی بسیاری از آنان به ثبوت رسیده است . درهای این برنامه برروی همگان باز است این برنامه روحانی ساده و غیرمذهبی ، به نام معتادان گمنام است .

در حدود پانزده سال پیش وقتی که اعتیاد مرا به نقطة عجز ،‌بیهودگی و تسلیم کامل رسانده بود با انجمن الکلیهای گمنام آشنا شدم . در آن دوران انجمن معتادان گمنام هنوز تشکیل نشده بود در آنجا با معتادان دیگری آشنا شدم که آنها هم راه حل مشکل خود را در آن برنامه پیدا کرده بودند اما من و دوستانم می دانستیم که هنوز عدة‌زیادی از همنوعان معتاد ما در سراشیب سرخوردگی ،‌سر افکندگی نبستی تلف می شوند و نمی توانند متوجه نکات مشترک خود و الکلی ها ، در الکلی های گمنام شوند . وجه مشترک آنها در حد علائم ظاهری خلاصه می شد و به حدود عمیق تر احساسات و عواطف که در آن همدلی تبدیل به مرهمی درمانی برای تمام معتادان می شود نمی رسید . در ماه جولای سال 1953 به کمک چند نفر از معتادان وعده ای از اعضای الکلی های گمنام که به ما وبرنامه اعتقاد زیادی داشتند ،‌انجمنی را که اکنون به نام معتادان گمنام می شناسیم ، شروع کردیم ،‌ما احساس می کردیم که پس از آن ، تازه واردان می توانند از معتادانی که بهبودی های دراز مدت دارند به عنوان نمونه استفاده کنند نکات مشترکی را که برای متقاعد کردن خود لازم دارند در آنها ببینند و به خود بقبولانند که آنها هم می توانند پاک بمانند . این درست همان چیزی است که ما به طور اصولی بدان احتیاج داشتیم ودر طی سالهای گذشته صحت آن برایمان کاملاً روشن شده است . ایمان و اعتقاد به یکدیگر احترام ودرک بی چون و چرا که آن را هم دردی می نامیم ، باعث آفرینش فضایی شده است که ما می توانیم در آن ، زمان و دنیای واقعی را احساس و لمس کنیم و با ارزش های روحانی که بسیار یازما مدتها پیش آنرا گم کرده بودیم دوباره از نو آشنا شویم . ما در این انجمن هم از لحاظ تعداد و هم ازلحاظ نیرو درحال رشدیم. تا بحال هرگز دیده نشده است که این همه معتاد با انتخاب خود ودر یک اجتماع آزاد بتوانند هرجا که می خواهند دور هم جمع شوند وبا آزادی کامل و سازنده به بهبودی خود ادامه دهند .

حتی خود معتادان هم می گفتند این کار بصورتی که ما در نظر داریم عملی نخواهد بود . ما به جلسات علنی اعتقاد داشتیم و مانند گروههای دیگر سعی نکردیم جلسات خود را مخفیانه برگزار کنیم . ما اعتقاد داشتیم این روش با تمام روشهای دیگری که دوری دراز مدت از اجتماع را برای معتادان توصیه و دنبال کرده اند تفاوت دارد و احساس می کردیم که معتاد هرچه زودتر با مسائل روزمره خود روبرو شود بهمان نسبت سریع تر می تواند به یک عضو فعال وواقعی اجتماع تبدیل شود . ما بالاخره برروی پای خود بایستیم و با زندگی آنگونه که هست روبرو شویم بنا بر این چرا از اول آنرا شروع نکنیم .

البته به خاطر همین چیزها  بسیاری از افراد لغزش کردند و بسیاری هم به کلی مفقود   شد ند . اما در هر صورت تعداد زیادی ماندند و تعدادی هم پس از قدری عقب نشینی بمرور دوباره به طرف ما برگشتند . نکته درخشان تر ، این واقعیت است که تعدادی از اعضای کنونی ما مدتهای درازی است که از مواد مخدر به طور کامل پرهیز کرده اند و حال بهتر می توانند به تازه واردان کمک کنند . دیدگاه و طرز تلقی این اعضاء که بر اساس مفاهیم روحانی قدمهاو سنتهای مااستوار شده است ، قوة محرکه رشد ووحدت برنامه ماست . ما اکنون می دانیم که زمان مناسب فرا رسیده است . دیگر آن دروغ کهنه و قدیمی که می گوید وقتی معتاد شدی برای همیشه معتاد خواهی ماند از طرف جامعه یا خود معتاد تحمل نخواهد گردید . حقیقت آن است که ما بهبود پیدا می کنیم .

      یک سوم زندگی من

امروز روز کسالت آوری بود مثل عصر، جمعه . تمایل شدیدی برای مواد احساس می کردم و اگر می خواستم چیزی گیر بیاورم باید سعی می کردم که ساقی ها را پیدا کنم تمام روز دلهره داشتم اما وقتی به خانه رسیدم و یک ساعتی دراز کشیدم احساس آرامش کردم . من می توانم این وضع طبیعی را ادامه دهم چون اکنون چیزی برایم باقی نمانده است جز یک وجدان بیدار . تمام دلهره های گذشته از بین رفته است اکنون می توانم دراز بکشم ، از این بابت دغدغه ای نداشته باشم و آرام وراحت باشم . هر چه بیشتر پاک بمانم بهتر با این وضع خومی گیرم . تا وقتی که پاک هستم وضع واقعی من این است که وقتی صبح از خواب برمی خیزم دیگر به این فکر نمی افتم که آیا هوا مه آلود است یا آفتابی . حالا دیگر نه از آن کش و قوس ها خبری است نه از آن عرق ریختن ها . اوقاتی را به یاد می آورم که نمی توانستم با خیال راحت بخوابم چونکه مقداری ماده مخدر در کمدم داشتم ، اما اگر خواستم آنرا مصرف کنم صبح که از خواب بلند می شدم دیگر چیزی نداشتم و آن وقت دوباره حالم خراب می شد .

هرگز فکر نمی کردم که در اینجا بتوانم با غریبه ها قاطی شوم اما اکنون فکر می کنم که گاهگاه من هم درست همان احساسات آنهارا دارم .حالا دیگر اجازه نمی دادم که همه چیز های کوچک و تنگ نظرانه ذهنم را اشغال کند و مثل آن وقتها بی مبالات و نیرنگ باز نبودم . تنها کسی نسبت به او بی مبالات و نیرنگ باز بودم خودم بودم . هر کسی می توانست درون مرا ببیند . من دیگر دنبال مواد مخدر نمی دوم و تمایل شدیدی هم به آن ندارم مگر اینکه دچار حساسیت شوم یا مسئله ای پیش آید . اکنون می توانم شب به خانه بروم ، شمد هاو پتوهارا تمیز و مرتب کنم ، دعای کوچکم را بخوانم و بخوابم . این وضع واقعاً به خیر و صلاح من است .

دیروز روز پرداخت حقوق بود . رفتم بیرون و برای خودم جند تا هدیه خریدم نه اینکه مثل ایام کریسمس چیزی بلند کنم . حالا می توانم به همه این فروشگاهها سر بزنم بی آنکه حتی وسوسه دزدی یابلند کردن اجناس به سرم بزند این سومین کریسمسی است که با آدمهای خوب می گذرانم و از وقتی که آن دارو دسته های فاسد بریده ام حتی نمی توانم فکرش را بکنم که دزدی هم می کرده ام . من احساس می کنم که اززمان کودکی ذاتاً آدم شرافتمندی بوده ام ، اما دزدی می کردم که به درد اعتیادم برسم ، که آن ماده لعنتی را به دست آورم ، که خودم را سر پا نگه دارم ، که جلوبیرون روی شکمم را بگیرم ،‌که از سرازی شدن آب دماغم جلوگیری کنم . چه دماغی ! چه مریض بودم چه نبودم همیشه آب دماغم سرازیر بود .

قصة من شبیه ثصة خیلی های دیگر است . سیزده ساله بودم که کارم به یک بیمارستان روانی کشید . راستش چیز زیادی ازآن قضیه به یادم نمانده است ، اما دلیلش مصرف قرص آمفتامین بود . آنها خیال می کردند که من به یک افسردگی جنون آسا مبتلا هستم ، به سختی از شر آن قرصها خلاص شدم و بعد قکر کردند که من یک آدم عصبی هستم .

با این حال قضیه ادامه یافت . دوباره با قاچاقچی ها ارتباط برقرار کردم . من اکنون سی سال دارم ودوازده سال و نیم از زندگی ام این طور گذشت ، اما مطمئن باشید که دیگر آن طور زندگی کردن را دوست ندارم . از سه سال پیش که دور مواد مخدر را خط کشیدهام ،‌نمی توانم بگویم که وسوسه نشده ام ، نمی توانم بگویم که فکر گذرای مصرف کردن به سم نیفتاده است ، گاهگاه این حالتها را داشته ام . اما حالا این جور افکار مثل این فکر گذرا است که : « در آنجا یک اتومبیل خوشگل وجوددارد و دلم می خواهد من هم یکی مثل آن را داشته باشم » و بعد این فکر زود از بین می رود . به نظر من زمانها ودوره های بیماریپس از آنکه انفاق افتادند از آدم دور می شوند .

اکنون مدت دوسال است که وسوسه شدیدی برای مصرف مواد ندارم . اکنون سعی می کنم که اراده و زندگی ام را به خداوند ،‌بدانگونه که اورا درک میکنم بسپارم . بعضی اوقات سعی می کنم که نقش خداوند را بازی کنم و همه کارها را خود به تنهایی اداره کنم اما این روش مؤثر نمی افتد . هرچه که بیشتر با گروه باشم وپاک بمانم زندگی لذت بخش تر می شود . آخرین دفعه ای که ار گروه کنار کشیدم تبدیل به یک آدم هراسان ،‌فین فینو ، دوبرابر افسرده ، دوبرابر نیرنگ باز شدم و باز همان راه گذشته را پیمودم و همان حرفهای گذشته را تکرار کردم . اکنون هر هفته که بتوانم در جلسات انجمن شرکت می کنم . مدتی قبل نزد گروه خودمان برگشتم و آنروز مهمتار از تولدم بود . برو بچه ها مرا با روی باز پذیرفتند و از دیدنم خوشحال شدند . من با حالاتی که معمولاً داشتم برای بسیاری از آنها دردسر زیادی به وجود آوردم . در آن زمان هیچ چیزی به دردم نمی خورد و همه چیز در نظرم نامطلوب بود ، جز موادمخدر . با آنکه اشتیاق شدیدی به مواد مخدر داشتم اما در آن زمان برای به دست آوردن هر چیز دیگری هم که بتواند پاهایم را از زمین بکند آمادگی داشتم . اما حالا‌می دانم که هر چیز ی که بتواند پاهایم را از زمین بکند  ( که البته هواپیما نیست ) مرا واقعاً دچار مشکل می کند . من صادقانه به این موضوع اعتقاد دارم . اکنون نمی دانم که آیا با تمام توانم به قدمهای دوازدهگانه عمل خواهم کردیانه ، اما می دانم که با اجرای آنها با تمام وجودم توانستم که حدود سه سال پاک بمانم .

اکنون وقتی دوباره دچار مشکل می شوم می فهمم که بیشتر این مشکلات از کجا ناشی می شود از خود من . حالا می فهمم که خیلی بیشتر مردم را تحمل می کنم و نسبت به اطراقیانم شکیبایی بیشتری دارم و این یک تغییر بزرگ در من است . عمل کردن به اصول این برنامه به آن صورتی که من آنها را می فهمم ، پاک ماندن حتی برای یک روز ، و تقسیم کردن تجربه ها با دیگر معتادانی که تازه به جمع ما پیوستند کلاً اعمالی هستند که نگاه کلی مرا نسبت به زندگی تغییر داده اند . این راه خوبی برای زندگی است .

     بار دیگر کاری از دستم ساخته نیست

من از یک مرکز درمانی ویژه بانوان به انجمن معتادان گمنام پیوستم . همان شب اولی که از مرکز درمانی مرخص شدم به انجمن آمدم و در اینجا بود که راه و رسم زندگی کردن را آموختم ، به طوری کهدیگر مجبور نبودم در زندگی روزمره ام هیچ نوع مواد مخدری مصرف کنم . دراینجا بود که چیزهای زیادی درباره خودم آموختم ، زیرا ما معتادان شباهت خیلی زیادی به یکدیگر داریم . در جلسات ما هر وقت که مشکلات و راه حل های پیشنهادی مورد بحث قرار می گیرد من آن سوی دیگر خود را می بینم . من از آنهایی که برنامه بهبودی را باتمام توان خود دنبال می کنند آموختم که چطور من هم اگر بخواهم و کوشش کنم می توانم همین راه را دنبال کنم .

همچنین از آنهایی که اشتباه کرده اند آموخته ام که چگونه اشتباه نکنم . وقتی می بینم که بعضی ها این انجمن را ترک می کنند تا دوباره همان راه گذشته را آزمایش کنند احساس بدی پیدا می کنم ، اما می دانم که اگر نخواهم به آن راه بیفتم بایستس که انجمن را ترک نکنم . دیگر اینکه مجبور نیستم که دزدی کنم یا چک های بی پشتوانه و تقلبی بکشم .

اعتیاد من به گذشته دور بر می گردد . وقتی شانزده ساله بودم شروع کردم به مشروبخواری و بعد به شکل بدی آن را ادامه دادم و اکنون می فهمم که دلیل آن این بود که من در اصل مریض بودم . من در واقع یک جور بیماری عاطفی داشتم که خیلی هم شدید بود . اگر از نظر عاطفی مریض نبودم فکر نمی کنم که به آن صورت گرفتار شرابخواری می شدم . وقتی که روشن شد که مصرف الکل من همواره بالاتر می رود ، از آنجا که حرفه ام پرستاری بود سعی کردم که داروهای مخدر دیگری را تجربه کنم . مصرف این داروها بیشتر و بیشتر شد و به صورت مشکل وحشتناکی درآم .

اگر چه به یقین این یک راه خود کشی بود ، اما من موقعی آگاه شدم و به خود آمدم که فهمیدم معتاد شده ام و کاری هم از دستم ساخته نیست . نمی دانستم آیا راه حلی وجود دارد یا نه . در آن زمان واقعاّ راه حلی وجود نداشت . من در سانفرانسیسکو بودم و راهی برای تغییر وضعم نمی شناختم و بنابراین دست به خودکشی زدم و موفق نشدم . در آن زمان بیست و شش سال داشتم . اکنون فکر می کنم که برایم امکان داشت من هم در آن زمان مثل بسیاری از کسانی که امروزه در اینجا هستند به این انجمن می پیوستم .

زندگی من به هر حال به این صورت ادامه یافت . من نه تنها اعتماد به نفسم را از دست داده بودم ، بلکه احترام و عشق خانواده ام ، فرزندانم ، و شوهرم را نیز از دست داده بودم . همچنین خانه و شغلم را هم از دست دادم . به هر ترتیب به نقطه ای نرسیده بودم که بتوانم یا بخواهم این راه یا راه دیگری را برای زندگی آزمایش کنم . من فقط مجبور بودم که ادامه بدهم و راه خودم را آزمایش کنم . من همچنان داروهای مخدر مصرف می کردم و سر انجام سه بار سر و کارم به یک مرکز درمانی افتاد .

آخرین بار که به آنجا رفتم حس کردم که بار دیگر کاری از دستم ساخته نیست . من این احساس را فوراّ به اعتیادم ربط ندادم . به راستی بار دیگر کاری از دستم ساخته نبود مسئله این نبود که دیگر نمی توانم مواد مخدر مصرف کنم « بلکه این بود که » بار دیگر کاری از دستم ساخته نیست « کاملاّ احساس نومیدی و درماندگی می کردم و هیچ چاره ای نداشتم . تمام غرور روحی و عاطفی ام از بین رفته بود .

مطمئنم که وقتی در مرکز درمانی بودم آنها در صداقت من و در اینکه اصلاّ بخواهم در مورد مشکلم کاری انجام دهم شک داشتند ، اما من به راستی می خواستم که در این مورد کاری انجام دهم ، و این را می دانم که برنامه ترک اعتیاد هیچ تاثیری نخواهد داشت مگر اینکه خود آن را بخواهیم . این برنامه برای افرادی نیست که به آن نیاز دارند بلکه برای افرادی است که آن را می خواهند . من سرانجام به قدری به آن تنایل پیدا کردم که به روانکاوها ، روانپزشکان ، کشیشان ، و به هر جای دیگری که می توانستم مراجعه کردمن.

فکر می کنم یکی از بچه های انجمن ، به من جرات و شهامت زیادی داد ، چون توانستم به طور کامل سه گام اول را بردارم . من پذیرفتم که به خاطر اعتیادم عاجزم و اختیار زندگی ام از دستم خارج است . من راههای زیادی را آزموده بودم و بنابراین به این نتیجه رسیدم که فقط قدرتی برتر از قدرت خودم می تواند سلامت عقل را به منباز گرداند تا آنجا که در توانم بود اراده و زندگی خود را در اختیار خداوندی که خود می شناسم قرار دادم و کوشش کردم که در زندگی روزمره ام هرگز خداوند را از یاد نبرم .

من انواع کتابهای مربوط به ماوراءالطبیعه را خوانده بودم .آن کتابها را تایید می کردم . در زندگی روزمره ام و فکر میکردم که آثار مهمی هستند ، با این حال اصلاّ به آنها عمل نمی کردم . در زندگی روزمره ام هرگز پایبند به هیچ ایمانی نبودم . این شگفتی آور است که چطور پس از آنکه آنهمه از حوزه ایمان به دور افتاده بودم شرافت و صداقت اندکی به دست آوردم و توانستم به خودم آن طور که واقعاّبودم نگاه کنم . من شک داشتم که بتوانم آدم شریف و درستکاری شوم ، اما با نگاه کردن به آن سوی خود و به معتادانی که در اطرافم بودند ، با شناختن آنها و درک آنها ، و با دوست شدن با آنها توانستم خود را بشناسم .

من دوست دارم اعتبار چیزهایی را که شایسته اعتمادند باور کنم ، و اکنون باور دارم که شرکت هر روزه ام در گروههای روان درمانی ، که دارای روانکاوان فهمیده ای هستند ، به من کمک کرد که خودم آگاهی و شناخت پیدا کنم و بتوانم در مورد مشکل خودم کاری انجام دهم ، اما وقتی این گروهها را ترک می کردم می اندیشیدم « آه ، آیا می توانم این مشکل را خودم دور کنم ؟ » مراکز درمانی بسیاری از سالهای زندگانی ام را گرفته بود و شگفت زده بودم که آیا بالاخره می توانم پاک بمانم و کارهای معمولی و عادی انجام دهم .

شک داشتم که بتوانم یک زندگی عادی را ادامه دهم ، اما رای خداوند بر این قرار گرفت که من در این یک سال و نیم اخیر برای یک زندگی معمولی آمادگی پیدا کنم . من توانایی این را پیداکردم که بطور منظم کار کنم . ابتدا شغلهای ثابتی نداشتم اما بین شغلهای مختلف هیچوقت فاصله زیادی نمی افتاد .

اگر چه مدتی فکر بازگشت به حرفه ام یعنی پرستاری را به کنار گذاشتم ، اما دوباره به این فکر افتادم و اکنون تقریباّ در جریان بازگشت به پرستاری به طور تمام وقت هستم . اکنون به کمک بعضی افراد فهمیده و صمیمی گروه با آینده ای که بسیار روشن به نظر می رسد رو به رو هستم . در این روزها با تمام وجودم کوشیده ام که خود را وقف شغلم کنم و در این کار کاملاّ موفق بوده ام ، در صورتی که وقتی برای آخرین بار مرکز درمانی را ترک می کردم همه فکر می کردند که من به درد کار و استخدام نمی خورم .

برای من این یک برنامه روحانی ، و مایه تقویت و رشد یک تجربه معنوی است . این را می دانم که بدون امداد ونیروی شفابخش معتادان دیگر که معمولاّ از طریق گفتگو و درد دل و کمک دادن به یکدیگر صورت می گیرد رهایی من امکان پذیر نبود.دراین مدت وسوسه استفاده از مواد مخدر به کلی از من دور شده و می دانم که این امر فقط به خاطر لطف پروردگار است . اکنون تمام توجهم به مسائل روزانه ام دوخته شده است .  شگفتی آور است که آن نمونه ها ومواردترس ، دلهره ، بیزاری وسوختگی که آن همه در من شدید بود اکنون از بین رفته است دیگر این چیزها حاکم بر زندگی من نیست . من هرصبح تقاضای کمک میکنم و هر شب کارهای نیکم را می شمارم . من براستی شکر گزارم که دیگر مجبور نیستم با آن بیماری که همراهم هست با مصرف انواع مواد مخدر زنگیم را سپری می کنم . فکر می کنم که یکی از بزرگترین عواملی که در اینجا به من کمک کرد این بود که برنامة این انجمن یک برنامة پرهیز و پاکی کامل است .

من به این نتیجه رسیدم که یک ” مشکل دوگانه “  دارم . مشکل من این یا آن مادة مخدر نیست ، بلکه مشکل زندگی کردن است و این مهمترین چیزی است که امروزه بایستی در باره اش فکر کنم . موقعیکه به نظر می رسید همه ، چه خانواده ام و چه دوستانم ، مرا در بختیم تنها گذاشته اند کمک زیادی از راهنایم در یافت کردم . نمی دانم اگر به خاط آن در هایی که او در نامه هایش برویم گشود نبود آیا می توانستم به این موفقیت ها دست یابم و اومرا در تجربه اش ، توانش و امیدش سهیم کرد و این امر بسیار سودمند افتاد . او همچنان به عنوان یک دوست خوب باقی مانده است . در اینجا ، در انجمن معتادان گمنام ، دوستانی ، خانواده ای و راهی برای زندگی یافته ام . خانواده ام نیز بخاطر برداشتن این گامها ، نه به خاطر این که مستقیماً بر این مشکل من تأثیر بگذارند ، دوباره بسوی من با زگشتند . چیز های عالی و شگفت انگیز بسیاری برایم اتفاق افتاده است نمی توانم فکرش را بکنم چیزی اتفاق بیفتد که مرا وادار کند این طریقه زندگی را رها کنم .

     

سیکل معیوب

اسمم ژان است و معتاد هستم . با نوشتن سرگذشت خودم امید وارم بتوانم به دیگر معتادان مانند خودم که سعی می کنند با جانشین کردن یک چیز به جای چیز دیگر بر اعتیادشان غلبه کنند کمک کنم . حکایت من هم این طور بود ، من در سن 14 سالگی هر وقت که دستم می رید مشروب می خوردم . بعد علف را هم به آن اضافه کردم به طوریکه می توانستم در فعالیتهای اجتماعی دبیرستان در کنار اطرافیانم  احساس آرامش کنم .

در 17 سالگی شروع به مصرف هروئین کردم و بزودی تبدیل به یک معتاد شدم . پس از یک سال و نیم مصرف هروئین تصمیم گرفتم که به بستری شدن در یک مرکز در مانی تن در دهم . وقتی آنها در خواست مرا پذیرفتند هول ورم داشت و بعد از این که از خانه بیرونم انداختند وارد ارتش شدم . فکر می کردم که با دور شدن از محیطم می توانم مشکلم را حل کنم .

حتی در ارتش هم اغلب به بهانه هایی غیبت می کردم تا بتوانم هروئین گیر بیاورم . بعد که به اروپا فرستاده شدم فکر می کردم که اگر فقط مشروب بخورم می توانم مشکلم را حل کنم . اما در واقع مسکلی بر مشکلاتم افزودم . وقتی از ارتش مرخص شدم به وطن وبه همان محیط باز گشتم و دوباره به هروئین و انواع مواد مخدر دیگر روی آوردم . این وضع دو سال طول کشید .

وقتی کوشش کردم که با شربت سرفه ، قرص های مسکن ، و داروهای مخدر دیگر خودم را از شر هروئین خلاص کنم در واقع رقیبانی را برگزیده بودم که بسیار فرساینده و خطر ناک بودند . تا این موقع نمی دانستم که چگونه یک اعتیاد قطع می شود و اعتیاد دیگر شروع می شود . یک سال قبل از اینکه در انجمن معتادان گمنام شرکت کنم با در ماندگی در یافتم که به شربت سینه معتاد شده ام . روزی پنج یا شش شیشه 150 گرمی شربت می خوردم . به کمک نیاز داشتم و از این رو به پزشک مراجعه کردم . دکسدرین ( یک جور داروی محرک سیستم عصبی ) برایم تجویز کرد و سوزنی به من زد که باعث شد احساس راحتی و سرخوشی کنم . پس از آن هر روز به سراغش میرفتم .

این وضع حدود 8 ماه ادامه یافت و من از بابت اعتیاد جدید قاتونیم بسیار خوشحال وراضی بودم . من از یک پزشک دیگر هم کدئین می گرفتم . آن وقت دچار هراس دیوانه واری شدم و دوباره مشروب خواری را هم شروع کردم . این وضع هرشب وروز به مدت یک ماه ادامه داشت و سر انجام کارم به یک بیمارستان روانی کشید .

پس از مرخص شدن از بیمارستان فکر کردم که از شر مواد مخدر خلاص شده ام و حالا می توانم به طور تفریحی مشروب بخورم . خیلی زود فهمیدم که نمی توانم . در آن زمان بود که در جستجوی کمک گرفتن از معتادان گمنام بر آمدم .

در اینجا متوجه شدم که مشکل واقعی من در مواد مخدری نبود که مصرف می کردم بلکه در شخصیت دگرگون شده ای بودم که طی سالهای اعتیاد من یا حتی قبل از آن شکل گرفته بود . در انجمن معتادان گمنام توانستم به کمک دیگر افراد همانند خودم به خودم کمک کنم . حس می کنم که در مقابله با واقعیت در حال پیشرفتم وروز بروز دارم رشد می کنم . من هم اکنون تعلقات تازه ای پیدا کرده ام که خود من در مواد مخدر بدنبالش می گشتم .

هنوز در بعضی مواقع برایم مشکل است که با واقعیت ها روبرو شوم ، اما من دیگر تنها نیستم و همیشه می توانم کسی را پیداکنتم که در نقاط پیچاپیچ و صعب العبور به کمکم بشتابد . سر انجام افرادی مانند خود را یافته ام که می فهمند من چگونه احساس می کنم . اکنون می توانم به دیگران کمک کنم تا آنچه را که من دارم آنها هم پیداگنند ، در صورتیکه واقعاً آنرا بخواهند . من خداوند را ، خداوندی که خود می شناسم را به خاطر این روش جدید زندگی شکر می گویم.

     

چیزی با ارزش

حالا می فهمم که من آن رهبر یا فیلسوف بزرگی نیستم که سعی می کردم مردم باور کنند که هستم . پس از آنکه پانزده سال کوشش کردم تا با این بیهوده و ظاهر فریبنده زندگی کنم اکنون می فهمم که فقط به آن صورت که واقعاً هستم پذیرفته می شوم . در تمتم زندگی گذشته ام من قثط به روش خودم عمل می کردم . اگر کس دیگری توصیه یا پیشنهادهایی ارائه می داد با چشم بسته آنهارا رد می کردم ، بی آنکه اصلاً کوشش کنم ببینم آچه که آنها ارائه می کنند موفقیت یا شکست در پی دارد . به نظر می رسد که اگر چه روش من همیشه به شکست می انجامید ولی دوباره مجبور بودم آن را به کار ببندم ، تا اینکه به زندان افتادنهای مکرر مرا قانع کرد که یک جای کار غلط است .

من به نقطه ای رسیدم که نومیدانه می خواستم کاری با زندگی ام بکنم که ارزشمند و پر معنا باشد . لازم بود راه دیگری را آزمایش کتم که مفید باشد . سالها پیش از این تصمیم ، معتادان گمنام را پیدا کرده بودم ، اما در آن موقع آمادگی تغییر یافتن را نداشتم ، و اگر چه بارها در این انجمن را پشت سربستم ، اما همیشه بازگشت دوباره من با خوشامدگویی مواجه شد .

از آنجا که تمایل پیدا کرده ام که به وسیله برنامه معتادان گمنام کاری در مورد زندگی ام انجام دهم زندگی ام کاملتر و پر معنی تر شده است . پیش از این نمی توانستیم زندگی روزنره ام را بدون مخواد بگذارانم . به این مواد نیاز داشتم تا بتوانم با زندگی روزانه مواجه شوم . اکنون می دانم که اگر قرار باشد کاملاً پاک بمانم بایستی که این طرز قکرو زندگی را تغییر دهم . من اکنون دارم با اجرای اصول برنامه مان این کاررا انجام می دهم .

اگرچه اکنون به مواد مخدر نه اشتیاق و نه نیاز دارم اما بایستی خلئی را که باقی مانده باچیز با ارزشی پرکنم . من این چیز را در انجمن معتادان گمنام پیدا کرده ام . بایستی در کنار برندگان بمانم و از همان مسیری بروم که آنها رفتند . این را می دانم که تا وقتی که قدمهای این برنامه را دنبال می کنم می توانم این مسیر راطی کنم . اگر چه این برنامه را آسان نمی یابیم اما برای آدم سردر گمی مانند من آن اندازة آسان هست که.بتوانم آن را دنبال کرد.

    

من جور دیگری بودم

داستان من ممکن است با داستانهایی که از دیگران شنیده اید فرق داشته باشد چونکه من هرگز نه بازداشت شده ام و نه در بیمارستان بستری بوده ام . اما سرانجام به نقطه درماندگی و عجزی رسیدم که بسیاری از ما آن را تجربه کرده اند . این گزارشی نیست که خط سیر اعتیادمرا نشان بدهد بلکه بیشتر گزارشی است از احساسات و زندگی من . اعتیاد رسم وراه زندگی من بود ، تنها رسم وراهی که طی سالها می شناختم

اگر بخواهم به گذشته فکر کنم بایستی نگاهی به زندگی ام بیندازم و قاطعانه بگویم که هیچ قسمتی از آن را دوست نداشته ام .من متعلق به یک خانوادة سنتی خوب بودم که جزء طبقه متوسط بالا بود ولی دچار تنگدستی و بدبیاری شده بود . نمی توانم هیچ زمانی را به یاد بیاورم که جور دیگر ی نبوده باشم و ارخط خارج نیفتاده باشم . وقتی بچه کوچکی بودم فهمیدم که می توانم دردم را باغذا تسکین دهم واز همین جا اعتیاد من به دارو شروع شد .

جنون قرص خواری دهه 1950 مراهم در بر گرفت . حتی در آن زمان هم برایم مشکل بود که برای مداوا طبق تجویز پزشک عمل کنم . خیال می کردم که دو قرص دوبرابر یک قرص در بهبودی ام تأثیر خواهد داشت . یادم می آید که قرصهارا از کنجینه داروهای مادرم کش می رفتم چون اوطاقت نمی آورد که بگذارد قرصهایش تمام شود و بعد جای آنها را پر کند .

در تمام ایام جوانی به این طریق به مصرف دارو ادامه دادم . وقتی کهبه دبیرستان رفتم و جنون دارو خواری غوغا می کرد تهیه داروهای مخدر از داروخانه ها یا از خیابان امری طبیعی بود . ده سالی بود که هرروز داروهای مخدر مصرف می کردم . این دارو ها طبعاً مرا از کار و جنبش انداخت . در عین جوانی احساس بی لیاقتی و خقارت می کردم و از وضع خود مبه ستوه آمده بودم . تنها جوابی که برای این وضع داشتم این بود که اگر چیزی مصرف کنم وضع بهتر می شود و بهتر می توانم کار کنم.

داستان من در مورد تهیه مواد مخدر از خیابان چیزی عادی است . من هر چیزی و هر نوعی را که هرروز دردسترس بود مصرف می کردم . برایم مهم نبود که چه چیز مصرف کنم ، قثط این برایم مهم بود که نشئه شوم . در آن سالها به نظر می رسید که مواد مخدر برایم مفید است . من مانند یک سرباز دست از جان شسته بودم ، من یک نظاره گر بودم ، هراسان بودم ، و تنها بودم . بعضی اوقات احساس می کردم که از هرجهت نیرومندم و بعضی اوقات دعا می کردم که بی فکری و سبک مغزی تسکینم دهد و حتی مجبور نباشم که فکر کنم . یادم مب اید که احساس می کردم جور دیگری هستم ، نه کاملاً یک انسان ، و نمی توانستم این احساس را تحمل کنم . من در وضع طبیعی خود باقی ماندم : گرانبار و زیر فشار روحی شدید .

فکر می کنم در سال 1960 بود که به هروئین تمایل پیداکردم . پس از آن برای من ، مانند بسیاری دیگر از ما ، هیچ چیزی مثل هروئین جذبه و تأثیر نداشت . ابتدا گاه به گاه و عشقی می کشیدم و بعد فقط در تعطیلات آخر هفته ، اما یک سال بعد اعتیاد پیداکردم و دو سال بعد از کالج بیرونم کردند و ناچار در جایی که ساقیم کار می کرد شروع به کار کردم . من هم مصرف می کردم و هم توزیع می کردم و یک سال و نیم دیگر را این طوری گذراندم تا اینکه مریض شدم و از وضع بیمار گونه و کسالت آور خود خسته شدم .

نا گهان خود را دیدم که از خط آدمها خارج شده ام و دیگر قادر نیستم که مثل یک تنسان عمل کنم . طی آخرین سال اعتیادم به دنبال کمک می گشتم . هیچ کاری مؤثر نبود! هیچ چیزی کمک نمی کرد !

همچنانکه برروی این خط پیش می رفتم شماره تلفن مردی از انجمن معتادان گمنام به دستم افتاد . باسبک سنگین کردن قضیه ،‌و بدون امید ، تلفنی کردم که شاید بتوان گفت مهمترین تلفن زندگی ام بود .

کسی به نجاتم نیامد ، من فوراً شفا نیافتم . آن مرد به سادگی گفت که اگر مشکل اعتیاد دارم ممکن است که از جلسات انجمن بهره بگیرم ، و نشانی جلیه ای را که همان شب برگزار می شد به من داد . محل جلسه دیگری را همداد که قرار بود دوروز بعد برگزار شود و محلش هم به خانة من نزدیکتر بود . به او قول دادم که در جلسه شرکت کنم و نگاهی به آن بیندازم . وقتی آن شب رسیدم سخت ترس برم داشته بود که نکند در آنجا بازداشت شوم یا با نعتادان شریر و شیطان صفتی روبهرو شوم. این را می دانم که من از آن جور معتادانی نبودم که شما در کتابها یا روزنامه ها خوانده اید . با وجود این همه ترس و دلهره در آن جلسه شرکت کردم . لباس مشکی پوشیده و کراوات مشکی زده بودم ، و پس از یک سال و نیم گرفتاری 84 ساعت می شد که خودم را از جریان کنار کشیده بودم . دلم نمی خواست کسی به فهمد کی هستم و چه کاره ام . خیال نمی کنم قصد قریب کسی را داشتم . من برای کمک فریاد می کشیدم و همه این را فهمیدند . براستی چیز زیادی از آن اولین جلسه بخاطرم نمانده است ، اما بایستی چیز هایی شنیده باشم که مرا به گذشته ام باز گرداند . اولین احساسی که در مورد این برنامه به خاطرم مانده این ترس آزار دهنده بود که چون به دلیل مواد مخدر هرگز زندانی یا در بیمارستان بستری نشده بودم ممکن است واجد شرایط تشخیص داده نشوم و پذیرفته نگردم دو هفته اولی که دو رو بر این برنامه بودم فقط دوبار از مواد مخدر استفاده کردم و بعد بکلی ترکش کردم .

دیگر اهمیت نمی دادم که آیا واجد شرایط تشخیص داده می شوم یا نه . دیگر اهمیت نمی دادم که آیا پذیرفته می شوم یا نه . حتی اهمیت نمی دادم که مردم در باره ام چه فکری می کنند . خسته تر از آن بودم که بع این چیز ها اهمیت بدهم .

یادم نمی آید کع دقیقاً کی بود ، اما اندکی بعد ار ترک بود که کم کم امیدوار شدم که ممکن است این برنامه برایم مفید وکارساز باشد . شروع کردم به تقلید از بعضی چیز هایی که پیروزمندان یا بهبود یافتگان انجام می دادند . من در انجمن معتادان گمنام پذیرفته شدم . احساس خوبی داشتم . این خیلی مهم بود که پس از سالها برای نخستین بار کاملاً پاک بودم .

پس از شش ماه که در این وضع و حال بودم تازگی پاک بودنم کهنه شد و من از آن ابر سرخی که سوارش بودم قرو افتادم . وضع دشواری پیش آمده بود . بهر ترتیب از آن واقعیت تلخ سالم جستم . فکر می کنم تنها چیزی که در ا“ زمان رهایم نمی کرد این اشتیاق بود که بهر ترتیب پاک بمانم ، و این باور که تا وقتی مواد مصرف نکنم همهچیز روبراه خواهد بود احساس می کردم مردمی وجود دارند که وقتی از آنها دخواست کمک کنم با کمال تیل کمک خواهند کرد. از آن به بعد تلاش و تقلای دشواری شروع شد . من بایستی کار می کردم تا بتوانم پاک بمانم . لازم می دیدم که در بسیاری از جلسات حضور یابم ، با تازه واردان کار کنم ، در جلسات معتادان گمنام شرکت کنم ، و خودم را مشغول و در گیر کنم . بایستی به بهترین شکلی که می توانستم قدمهارا اجرا می کردم ، و بایستی یاد می گرفتم که زندگی بکنم .

امروز زنگی من خیلی ساده تر است . شغلی دارم که مورد علاقه ام  است ، در زندگی زناشوئیم راحت هستم ، دوستانی واقعی دارم ، و در انجمن معتادان گمنام فعال هستم . بخ نظر می رسد که این نوع زندگی کاملاً مناسب حال من است . من معمولاً وقتم را در پی یافتن چیز های جادویی صرف میکردم – آن افراد ، محلها ، و چیز هایی که زندگیم را به شکل دلپسند و دلخواه  در می آورد. اکنون دیگر وقتی برای آن چیزهای جادویی ندارم. تمام وقتم صرف این می شود که یادم بگیرم که چگونه باید زندگی کرد. این یک روند آهسته و طولانی است. بعضی اوقات فکر می کنم که دارم دیوانه می شوم. بعضی اوقات فکر می کنم که فایده اش چیست؟ بعضی اوقات به شدت دچار وسوسه می شوم و فکر می کنم که راه گریزی نیست و بعضی اوقات فکر می کنم که دیگر نمی توانم مشکلات زندگی را تحمل کنم، اما بعد این برنامه راه حل مشکلات را به دست می دهد و این اوقات بد سپری می شود.

بیشتر وقتها زندگی برایم خوب و عالی است. و بعضی وقتها زندگی برایم مهم است، مهمتر از آنکه اصلاً بتوانم به خاطر بیاورم. من آموخته ام که خودم را دوست بدارم و دوستان خوبی پیدا کنم. من اینجا رسیده ام که خود را کمی بشناسم و با خودم به تفاهم برسم من اندکی ایمان پیدا کردم و در نتیجه آن به آزادی دست یافتم. من مفهوم خدمت را درک کردم و فهمیدم که خدمت کردن رضایت خاطری را که لازمه شادی است فراهم می آورد.

   

  مادر هراسان

من خیال می کردم معتاد کسی است که مواد مخدر قوی مصرف می کند، یا کسی است که زندگی اش در خیابانها یا در زندانها می گذرد. اما وضع من با معتادهای دیگر فرق داشت ، چون داروهای مخدرم را از پزشک یا از دوستان می گرفتم. می دانستم که راه خطا می روم، با این حال سعی می کردم که درستکار باشم – در کارم، در ازدواجم ، و در تربیت فرزندانم. واقعاً کوشش می کردم که کارهایم را به خوبی انجام دهم و با این حال همیشه با ناکامی مواجه می شدم. زندگی من به این صورت ادامه یابد.

به نظر می رسید که هیچ چیز تغییر نخواهد کرد . دلم می خواست مادر خوبی باشم، همسر خوبی باشم ، و عضو جامعه ای باشم که هرگز حس نمی کردم عضوی از آن هستم.

سالهای سال به فرزندانم می گفتم: متأسفم، اما این دفعه وضعم عوض خواهد شد. از مطب این پزشک به مطب پزشک دیگر می رفتم و تقاضای کمک می کردم. برای مشورت می رفتم و حس می کردم که دیگر همه چیز روبه رو است. اما هنوز درونم می گفت که یک جای کار می لنگد. شغلهایم را عوض می کردم، کتابهای جور واجور، مذاهب مختلف ، و رنگ موهای گوناگون را آزمایش می کردم ، و اسباب و اثاثیه منزل را تغییر دادم. در ایام مرخصی به سفر می رفتم و باز در کنج خانه می ماندم. طی سالها از این جور کارها بسیار کردم و بااین حال دائماً حس کردم که در اشتباه هستم، که با دیگران فرق دارم، و آدم درمانده و ناموفقی هستم.

من هنوز سعی می کردم اما خیلی کم. کارم را رها کرده بودم و تلاش می کردم که دوباره سر کار برگردم، اما نمی تونستم. دائم روی تخت افتاده بودم و از هر چیزی واهمه داشتم وزنم به چهل و دو کیلو افت کرده بود و لبها و بینی ام زخم شده بود. مرض قند داشتم و طوری می لرزیدم که به زحمت می توانستم قاشق را به دهن ببرم.

وقتی برنامه معتادان کمنام را شروع کردم افراد بسیاری بودند که برای گذران زندگی روزمره توصیه هایی به من می کردند، مثل خوب غذا خوردن ، حمام کردن، درست لباس پوشیدن ، پیاده روی کردن، و در جلسات انجمن شرکت شرکت جستن. آنها به من گفتند: نگران نباش، همه ما این راه را طی کردیم . من طی این سالها در جلسات بسیاری شرکت کرده ام. یک چیز از من جدایی ناپذیر شده است ، چیز ی که از همان اول به من یادآوری می کرند : بتی ، تو می توانی از ادامه این راه دست برداری و این قدر به این در و آن در نزنی، تو می توانی همان چیز ی شوی که می خواهی و همان کارهایی را انجام دهی که می پسندی.

من همچنین به این نتیجه رسیدم که اگر بخواهم با مردم رابطه درست و شایسته ای برقرار کنم لازمه اش این است که خودم را بهتر بشناسم. من دارم یاد می گیرم که چگونه با دخترهایم رابطه برقرار کنم. من اکنون دارم سعی می کنم که خیلی از کارهایی را که از سالها دلم م یخواست انجام دهم. حالا دیگر می توانم خیلی از چیزهایی را که از ذهنم بیرون رانده بودم دوباره به یاد می آورم. من به این درک و دریافت رسیده ام که بتی دیگر آن موجودی پوچ درون تهی نیست بلکه کسی است یا موجودیتی است که قبلاً هرگز به صرافت نیافته بودم که درست بشناسمش یا به حرفهایش گوش کنم. در آوریل آینده پنجمین سالگرد تولد دوباره ام در انجمن معتادان کمنام را جشن خواهم گرفت و این برای اول آوریل شوخی جذابی است.

 

                                معتاد چاق 

من معتادم، طی یک دوره هیجده ساله، دست کم از پنجاه نوع ماده مخدر گوناگون استفاده کرده ام. وقتی شروع بع استعمال مواد مخدر کردم شناختی از آن نداشتم، اما تنها به یک دلیل به مواد مخدر روی آوردم و آن این بود که نسبت به زندگیم احساس ناخوشایندی داشتم و دلم می خواست که احساس بهتری پیدا کنم. هیجده سال از زندگی ام را صرف این کردم که بتوانم احساس دیگری پیدا کنم. من قادر نبودم که واقعیات زندگی روزمره رو به رو شوم . از کودکی چاق بودم و در سراسر زندگی چاق باقی ماندم و همواره احساس درماندگی و طرد شدگی می کردم.

زندگی خانوادگی من آشفته و دردناک بود، اما در جریان رشد و پرورشم ارزشهای اخلاقی بسیاری به من منتقل شد. همیشه سعی می کردم که بیکار نمانم . واقعیت این است که در بیشتر مواقع می توانستم که برای خود شغلی دست و پا کنم ،‌حتی می توانستم با عضویت در بعضی سازمانهای تعاونی و خیریه موقعیت اجتماعی به دست آورم.

من که سرگردان بودم و جایی برای رفتن نداشتم قدم به این انجمن گذاشتم . از لحاظ اخلاقی کلاً و کاملاً دچار انحطاط شده بودم. درباره ارزشهای مهنوی هیچ چیز نمی دانستم. درباره زندگی نیز چیزی نمی دانستم. زندگی نهایتاً چیزی جز درد و رنج روزمره نبود . تنها چیزی که می دانستم این بود که شکمم را از غذا یا مواد مخدر خالی نگذارم ، یا برای خوش بودن از سکس بهره بگیرم. که در این مورد دیگر چندان کاری از دستم بر نمی آمد. من دیگر نمی توانستم از هیچ چیز به اندازه کافی بهره ببرم.

وقتی به این برنامه روی آوردم چیزی را دریافتم که پیش از آن هرگز تجربه نکرده بودم – پذیرش کامل کسی یا چیزی که من بودم – از من دعوت شد که عضویت در انجمن را بپذیرم و به من گفته شد که در آنجا از کسی ورودیه یا حق عضویت دریافت نخواهد شد، و اگر همچنان به حضور خود در جلسات انجمن ادامه دهم به آزادی کامل و روش تازه ای برای زندگی دست خواهم یافت. امروز، پس از سالها، می فهمم که از اعتیاد و پر خوری ناگزیر، رهایی یافته ام و در جامعه شأن و منزلتی دارم. من اکنون دارای خانه و خانواده خوبی هستم و از موقعیت اداری برجسته ای برخوردارم و از همه اینها مهمتر یک رابطه شخصی با خدا برقرار کرده ام که همین امر موجب این موفقیتها بوده است. اکنون احساس خوبی دارم ، می توانم سعادت و شادی را احساس کنم، می توانمن آرامش و بی دغدغه بودن را احساس کنم، حتی زمانی که اوضاع چنانکه باید و شاید بر وفق مراد نیست باز هم این احساسات بر جای خود هستند.

هیچ بحثی در این نیست که من زندگی خود را مدیون انجمن معتادان گمنام و خداوند خود هستم. من اکنون می توانم امیدم را تعمیم دهم و قاطعانه بگویم که اگر شما نیز همان رنجی را تحمل می کنید که من زمانی تحمل می کردم پس قطعاً به اصول برنامه معتادان گمنام عمل کنید مطمئن باشید از رنج رهایی خواهید یافت و به زندگی مرفه و با معنایی دست خواهید یافت.

نظرات 4 + ارسال نظر
حسین سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:10 ب.ظ http://www.sabalancd.com

سلام.وبلاگتونو دیدم بسیار عالی بود امیدوارم موفق باشی.لطفا به ما هم سر بزنید

sahar سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 ب.ظ http://www.dancersite.mihanblog.com

سلام دوست عزیز داشتم تو گوگل سرچ می کردم که به وبلاگ شما خوردم . وبلاگ خوبی داری . به وبلاگ منم سر بزن ممنونم

نازلی یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:37 ب.ظ http://fasle5th.blogfa.com

دارم سعی می کنم خدای خوب و مهربانم را ...

ستاره یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:51 ب.ظ http://setareh1390.blogfa.com/

سلاممم.
ممنون از حضورتون توی دل تنگی های ستاره...
وبتون قشنگه.....
اما شعرهاششش......
یه جور خاص.......
موفق باشید
بازم بهم سر بزنید....
حق یارتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد